دستنوشته های من



داستانی برای تو


یک روز که به تنگ ماهی خیره شده بودم دیدم ماهی قرمز کوچکم بالای آب می آید و دهانش را باز و بسته می کند. حس کردم می خواهد از آن تنگ باریک و تنگ بیرون بیاید. دستم را در تنگ کردم و او را بیرون آوردم.

توی دستم از خوشحالی بالا و پایین می پرید. بعد که آرام گرفت و دیگر حرکتی نکرد آن را در تنگ انداختم. الآن سه روز است که ماهی ام خوابیده. مشتاقم بیدار شود و حس و حالش را برایم بازگو کند.


رفتار ما با اطرافیانمان هم همین طور است . نمی دانیم چه درخواستی دارند و با کاری که فکر می کنیم کمک است آنها را غرق می کنیم.



پسربچه از درخت توی حیاط دو سیب چید و به خانه برگشت.

مادر ، پسرک را دید و پرسید : به منم سیب می دی ؟ پسرک به دو تا سیب یه گاز زد. لبخند روی لبان مادر خشک شد و او که با ناراحتی و ناامیدی پسرک را نگاه می کرد و از کار پسرک سخت آزرده شد پسرک سیب را جلوی صورت مادر گرفت و گفت : مامان بگیر این شیرین تره!

هرچند که با تجربه و فهیم باشید نباید هیچ گاه زود قضاوت کنید.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نخل موزیک deltalaw گروه بازاریابی آرامش خیال Marketing Group Serenity Of Mind Sarah وبلاگِ مهران نجفی fingersprayer مرکز تخصصی اسکالپ نمونه سوالات رنگ کردن موی زنانه